دانش آموز کوشا

ارائه ی مطالب آموزشی ، اخلاقی و سرگرمی برای دانش آموزان

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

شهر ضرب المثل ها


آموزش اخلاق با استفاده از ضرب المثل های فارسی



یک گوشش در است و یک گوشش دروازه

من از پند ها و نصیحت های بزرگ تر ها، خیلی چیزها یاد گرفته ام. از معلم های خودم یاد گرفته ام که زودتر از دیگران به آنها سلام کنم. از بابابزرگم یاد گرفته ام که با حیوانات مهربان باشم. از مادربزرگم یاد گرفته ام که هیچ وقت موقع بازی در کوچه، با دوستانم دعوا نکنم. پندها و نصیحت های بزرگترها به سود خود ماست. پس چرا باید از شنیدن راهنماییهای آنان ناراحت بشویم؟ متاسفانه بعضی ها اصلا دوست ندارند نصیحت بشوند. به قول قدیمی ها «یک گوشش در است و یک گوشش دروازه» یعنی انگار نصیحت از یک گوششان توی سرشان می رود و از گوش دیگرشان بیرون می آید. به نصیحت هایی که می شنوند، اصلا اهمیتی نمی دهند. یک گوششان در است و یک گوششان دروازه.




نان خودت را می خوری، حرف مردم را چرا می زنی؟


ما در خانه، خیلی حرفها می توانیم با هم بزنیم. می توانیم درباره ی قصه ای که خوانده ایم با هم حرف بزنیم. می توانیم درباره ی فیلمی که دیده ایم با برادر و خواهرمان حرف بزنیم. می توانیم درباره ی درس جدیدی که یاد گرفته ایم، با اهل خانه گفت و گو کنیم. می توانیم از اخبار ورزشی حرف بزنیم. می توانیم برای مادرمان شعری بخوانیم یا حکایت خنده داری را برای پدرمان تعریف کنیم. حالا که این همه گفتنی خوب و لذّت بخش وجود دارد، چرا باید در خانه ی خودمان بنشینیم و درباره ی عیب های مردم حرف بزنیم و از آنان غیبت کنیم؟ به قول یک ضرب المثل فارسی: «نان خودت را می خوری، حرف مردم را چرا می زنی؟» یعنی تو که سرگرم کارهای خودت هستی، پس چرا غیبت مردم را می کنی؟ تو که داری راحت و آسوده زندگی می کنی، پس چرا باید از همسایه و دوست و فامیل و همشهری و هم کلاسی و معلمت غیبت کنی؟  نان خودت را می خوری، حرف مردم را چرا می زنی؟





یا از این لب بام می افتد یا از آن لب بام


هر کاری را باید به اندازه انجام داد. آدم های عاقل به اندازه غذا می خورند، به اندازه می خوابند، به اندازه حرف می زنند و به اندازه بازی می کنند. امّا آدم های نادان یا خیلی کم غذا می خورند یا خیلی زیاد. یا خیلی کم می خوابند یا خیلی زیاد. یا خیلی کم حرف می زنند یا خیلی زیاد. و یا خیلی کم بازی می کنند یا خیلی زیاد.

ضرب المثل «یا از این لب بام می افتد یا از آن لب بام» درباره ی همین آدم های نادان است که هیچ کاری را به اندازه انجام نمی دهند. آن ها مثل کسی هستند که از ترس افتادن از لب پشت بام، آن قدر عقب می رود که از آن طرف می افتد. یا از ترس افتادن از آن طرف، آن قدر جلو می آید که از این طرف بیفتد. آدم عاقل، خوردن و خوابیدن و بازی کردن و بقیه ی کارهایش باید به اندازه باشد. نه اینکه یا از این لب بام بیفتد یا از آن لب بام.





وقتی سوار خر مردم شدی یک وری بنشین


همه ی ما معمولا چیزهایی را از دیگران به امانت می گیریم. گاهی مدادمان گم می شود و سر کلاس، مداد دوستمان را امانت می گیریم. گاهی یک کتاب داستان را از کتابخانه ی مدرسه امانت می گیریم. بعضی وقت ها دوچرخه ی  بچّه ی همسایه را از او به امانت می گیریم. امانت گرفتن از دیگران اشکالی ندارد. امّا از چیزی که امانت گرفته ایم، باید به خوبی مراقبت کنیم و صحیح و سالم، آن را به صاحبش برگردانیم. نباید آن را بیش از اندازه در دستمان نگه داریم. باید خیلی زود آن امانتی را به صاحبش پس بدهیم. به قول یک ضرب المثل فارسی،« وقتی سوار خر مردم شدی، یک وری بنشین.» این ضرب المثل می خواهد بگوید که مال امانتی را نباید بیش از اندازه در دستمان نگه داریم. مثلا اگر سوار خر امانتی شدیم، باید طوری سوارش بشویم که بتوانیم زود از آن پیاده شویم و آن را خیلی سریع به صاحبش پس بدهیم. وقتی یک وری روی خر بنشینیم، راحت تر می توانیم از آن پایین بیاییم. البته این ضرب المثل نمی خواهد بگوید که واقعا باید یک وری روی خر بنشینیم. منظور این ضرب المثل این است باید مال امانتی را زود به صاحبش برگردانیم.




عاقبت این شب تاریک سحر خواهد شد


زندگی، هم روزهای تلخ دارد و هم روزهای شیرین. هم روزهای بیماری دارد و هم روزهای سلامتی. هم روزهای شادی دارد و هم روزهای غم و ناراحتی. ما در زندگی، گاهی پیروز می شویم و گاهی شکست می خوریم. گاهی برنده می شویم و گاهی بازنده. بعضی وقتها می خندیم و بعضی وقتها گریه می کنیم. گاهی نمره های خوب می گیریم و گاهی نمره های پایین. دنیا همین است. سختی و راحتی در کنار هم هستند. غم و شادی در کنار هم هستند. مهم این است که آدم هیچ وقت نا امید نشود. اگر چند روزی بیمار شد، نباید امیدش را از دست بدهد. اگر یکبار شکست خورد، نباید ناامید و غمگین بشود. باید بداند که روزهای رنج و غم تا همیشه باقی نمی ماند. به قول یک ضرب المثل شیرین فارسی، « عاقبت این شب تاریک سحر خواهد شد. » یعنی همان طور که تاریکی شب برای همیشه باقی نمی ماند و بالاخره صبح می شود، روزهای سخت زندگی هم بالاخره تمام می شود.




۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن عطارروشن

چیستان و معما














 

1-در کاف هست در قاف نیست! در لام هست در میم نیست! در غین هست در عین نیست!

 

2-آن چیست که بی زبان سخن می گوید، از قول من و تو قصه ها می گوید، با آنکه در او نیست نه دندان و لب، بی پرده ز کار این و آن می گوید.

 

3-آن چیست که بی علم و دانش تمام اشیا را همان گونه که هست به ما نشان می دهد.

 

4چه پرنده ای است که اگر نامش را برعکس کنیم نام پرنده ی دیگری می شود.











پاسخ ها:


۱- کلاغ

۲- کتاب

۳- آئینه

۴- زاغ، غاز














* آن چیست که اگر حرف اولش را برداریم،‌ نام یک رودخانه است و اگر دو حرف اولش را برداریم، خاکی سرخ‌رنگ می‌شود؟

* آن چیست که اگر در آب بیفتد، خیس نمی‌شود؟

* آن چیست که  سه بازیکن دارد و 12تا تماشاچی؟








* فارس

* سایه

* ساعت














دو اتاق در مجاورت هم قرار دارند. هر کدام یک در دارند ولی هیچ کدام پنجره ندارند. درهایشان که بسته باشد درون اتاق ها کاملا تاریک است. در یک اتاق سه چراغ برق به توان های ۱۰۰، ۱۱۰ و ۱۲۰ وات و در اتاق دیگر سه کلید برق مثل هم وجود دارد.( لطفا به شکل زیر نگاه کنید) ما نمی دانیم کدام کلید کدام چراغ را روشن می کند( مثلا نمی دانیم آیا کلید وسطی مربوط است به چراغ وسطی یا به چراغ های دیگر، اما بطور قطع می دانیم که هر کدام از کلید ها یکی از چراغ ها را روشن می کند. هم چنین ترتیب چراغ ها را هم نمی دانیم ). شما معلوم کنید که هر کلید مربوط به کدام چراغ است.

 

برای این کار و در شروع، شما باید در اتاق کلیدها باشید و کار را از آنجا شروع کنید. شما می توانید هر چند مرتبه که بخواهید کلیدها را روشن و خاموش کنید. اما شما تنها هستید و نمی توانید از کسی کمک بگیرید و هیچ گونه وسیله ای هم خواه برقی خواه غیر برقی به همراه ندارید و مهم تر از همه این که شما حق ندارید بیش از یک بار وارد اتاق چراغ ها شوید و وقتی که وارد شدید و بیرون آمدید، دیگر نمی توانید مجددا وارد آن اتاق بشوید.





حالا بفرمایید که هر کلید کدام چراغ را روشن می کند؟

.

.

.



.

.

.

جواب چیستان:

یکی از کلید ها را روشن کنید و یکی دو دقیقه بعد آنرا خاموش نمایید. حالا کلید دیگری را روشن کنید و به اتاق چراغ ها بروید. چراغی که روشن است مربوط است به کلید دوم. دو چراغ دیگر را لمس کنید، آنکه گرم است مربوط است به کلید اول و البته آنکه سرد است مربوط به کلید سوم است.


اگر شما نتوانستید این معما را حل کنید یقینا به این دلیل بوده است که به معمای فیزیک  که همانا حرارت تولید شده در چراغ ها است توجه نداشتید و فکر خود را متمرکز بر تناظر چراغ ها و کلیدها نمودید، راه حلی که هرگز شما را به جواب نخواهد رساند.توان چراغ ها هم هیچ ربطی به حل معما ندارد و فقط برای گمراه کردن شما در معما گنجانده شده است.









1-دستمال آبی آبی، چشمه آبش را ببین،  شط فراتش را ببین.

2- آن چیست که اگر از ارتفاع زیاد به زمین افتد نمی شکند اما اگر در دخمه ای افتد می شکند؟

3- آن چه کشوری است که در چشم ماست؟

4- آن چیست که اگر باشد کور است و اگر نباشد کر است؟











1-آسمان و ستارگان

2-تخمه

3-کره

4-حرف واو







پس از آن که شمعی روشن بود, سر دیگر آن را نیز روشن کردیم ویک سوم ساعت دیگر طول کشید تا شمع سوخت …

اگر شمع در آغاز از دو طرف روشن شده بود ویک سر آن تنها زمانی که یک سوم میانی آن باقی مانده بود، خاموش میشد سوختن شمع چه مدت طول می کشید؟

.

.



.

.

.

.

.




.

.

جواب: طریق دوم در واقع عکس طریق اول است. در این طریق نیز سوختن دوسوم ساعت طول می کشد.











 

1- مرا از معدن گرفته اند، و در غلافی چوبی آرام گرفتم، و تا آخر عمر در این غلاف قرار خواهم داشت. مرا تقریبا همه استفاده می کنند.

2- آن چیست که به دور خانه می چرخد ولی، هیچ گاه آن را لمس نمی کند؟

3- آن چیست که همه روز روی سرش راه می رود؟

4- آن چیست که موقع خشک کردن خیس می شود؟

5- سیاه هست ولی زاغ نیست، پرنده است ولی کلاغ نیست؟

6- غذای مخصوص ایرانیان در روز قدس چیست ؟

7- آن چیست که در گوش و چشم هست ولی در دهان نیست ؟






 

1- مغز مداد

3- میخی که روی نعل اسب کار گذاشته شده است.

4- دستمال کاغذی

5- دود

6- روز قدس روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان است و چون همه روزه هستند اصلا غذا نمی خورند.

7- حرف « ش»














* آن چیست که شاخ دارد اما گاو نیست، بر پشتش باری سنگین دارد اما الاغ نیست، و هر گاه راه می رود پشت سرش ردی نقره ای به جا می گذارد؟


* پیرمردی کهنسال است که موی سفیدش یک شب بیشتر عمر ندارد آن چیست؟

* آن چیست که سرخ وارد آب می شود و سیاه از آن بیرون می آید؟


* وقتی که نمی دانی آن چیست خوب یک چیزی هست اما، وقتی که می دانی آن چیست می فهمی که هیچی نیست. آن چیست؟
 

* آن چیست که هم انسان دارد، هم تخم مرغ وهم جاده؟

 

* آن چیست که  روز پر است و شب استراحت می کند؟










* حلزون

 

* درخت کهنسال پس از بارش برف

 

* آهن گداخته

 

* چیستان

 

* شانه

 

*کفش









۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۵ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن عطارروشن

آموزش سبک زندگی پیامبر به کودکان و نوجوانان

  (محمّد«ص»مثل گل بود)

 

 

چرا باید بسم الله بگوییم؟

 

 

ما موقع انجام دادن همه ی کار هایمان مثل غذا خوردن، رفتن به مدرسه، درست کردن کاردستی و حتی کار کوچکی مثل پوشیدن کفش «بسم الله» می گوییم. «بسم الله الرحمن الرحیم» یعنی به نام خداوند بخشنده ی مهربان.

 

 

ما با گفتن «بسم الله» خدا را یاد می کنیم و از او یاری می جوییم. انگار که به خدا می گوییم: «خدایا در این کار کمکم کن.»

«بسم الله» گفتن یک جور پناه بردن به خدا هم هست. مثلا وقتی هنگام مسافرت «بسم الله» بر زبان می آوریم، انگار به خدا می گوییم: خدایا در این سفر، مواظب ما باش.

حضرت محمد(ص) همه ی کارهایش را با نام خدا شروع می کرد. او موقع غذا خوردن، آب نوشیدن، لباس پوشیدن، مسافرت رفتن، سخن گفتن، بیرون آمدن از خانه، وارد شدن به خانه، وضو گرفتن، خوابیدن و بقیه ی کارها اول «بسم الله» می گفت . او تا «بسم الله» نمی گفت، کاری را انجام نمی داد.

 

 

 

 

 

 

چرا باید نماز بخوانیم؟

وقتی تو مشق می نویسی، فایده اش به تو می رسد یا به معلم؟ معلوم است که فایده اش به تو می رسد. تو با این کار، درس را بهتر یاد می گیری.

وقتی یک بیمار داروهایش را می خورد، به سلامتی خودش کمک می کند یا به سلامتی پزشک؟ معلوم است که او به سلامتی خودش کمک می کند.

نماز خواندن هم به نفع خود ماست. خدا به نماز ما نیازی ندارد. نماز خواندن، غرور و خود خواهی و حسادت را از دل ما بیرون می کند و مهربانی و دوستی و خیرخواهی را در دل ما قرار می دهد. فایده ی دیگر نماز این است که باعث بخشش گناهان ما می شود. نماز مثل رودی است که ما روزی پنج بار در آن م ممثل رودی است که ما در ثل رودی است که مادر ی رویم و خودمان را در آن می شوییم.

نماز، نوعی تشکر از خدا هم هست. او نعمت های خیلی زیادی به ما داده است. ما حتی نمی توانیم نعمت های خدا را بشماریم. آیا نباید به خاطر این همه نعمت از خدا تشکر کنیم؟

حضرت محمد(ص) خیلی به نمازش اهمیت می داد. او هنگام نماز، همه ی کارها را کنار می گذاشت. او نمازهایش را اول وقت و به جماعت می خواند.  البته نمازش را تند تند و با عجله نمی خواند. حضرت محمد(ص) درباره ی نماز می فرمود: « نماز کلید بهشت است.» او همچنین می فرمود: « نماز ستون دین است.»

 

 

 

 

 

چرا باید قرآن بخوانیم؟

قطب نما به ما کمک می کند که در کوه و بیابان راه خود را پیدا کنیم و راحت به مقصد برسیم. چراغ قوّه به ما کمک می کند که جلوی پایمان را ببینیم و در تاریکی زمین نخوریم.

علائم راهنمایی و رانندگی به ما کمک می کنند که هنگام رانندگی توی خطر نیفتیم و تصادف نکنیم.

قرآن کریم، مثل قطب نما و چراغ قوّه و علائم راهنمایی و رانندگی است. مسلمانی که به پندهای قرآن گوش بدهد، حتما به سعادت می رسد. او هرگز دچار اشتباه و گمراهی نمی شود و در جهنم سقوط نمی کند.

بخشی از قرآن، قصّه های آدم های خوبی مثل حضرت ابراهیم (ع) است. بخش دیگری از قرآن ، قصّه های آدم های بدی مثل فرعون است. قسمتی از قرآن سفارش به کارهای خوبی مثل نیکی به پدر و مادر است. و آیاتی از قرآن هم درباره ی زشتی کارهای بدی مثل دروغ گویی است. مقداری از قرآن نیز درباره ی جهان آخرت است.

مسلمانی که هر روز قرآن ، امی خواندنگار هر روز سر درس خدا می نشیند و راه خوشبختی را از خود خدا می آموزد.

حضرت محمد(ص) خیلی قرآن می خواند. او به این کار خیلی علاقه داشت. پیامبر خوش صدا بود و با صدای خوب قرآن می خواند.

 

 

 

 

 

 

 

چرا باید مرتب حمّام برویم و بدنمان را بشوییم؟

بدن ما هر روز مقداری عرق می کند. هر روز مقداری از گرد و خاک هوا، دود ماشین ها و کارخانه ها هم نیز به پوست ما می خورد و به آن می چسبد.

همه ی اینها باعث می شوند که بدن ما کثیف شود. به همین دلیل ما باید مرتب حمّام برویم و لااقل هفته ای یکبار تمام بدنمان را بشوییم.

وقتی ما حمّام می رویم، زیبا، خوشبو و شاداب می شویم. حالا به نظر تو تمیز بودن بهتر است یا کثیف بودن؟

حضرت محمد (ص) مرتب بدنش را می شست. او همیشه تمیز بود. پیامبر (ص) از یارانش هم می خواست که به بهداشت و نظافت خود اهمّیت بدهند و پاک و پاکیزه باشند. ایشان می فرمود: « خدا از چرک بودن و ژولیدگی بدش می آید. »

 

 

 

 

 

 

 

چرا نباید کسی را مسخره کنیم؟

 

در گلستان، همه ی گل ها به یک رنگ نیستند.

در کوهستان، همه ی کوه ها به یک اندازه نیستند.

در جنگل ، قدّ همه ی درخت ها یکی نیست.

آدم ها هم مانند گل ها و کوه ها و درخت ها هستند. آن ها هم با هم فرق می کنند و همه مثل هم نیستند. بعضی آدم ها سرخ پوست و بعضی سیاه پوست و بعضی زردپوست و بعضی سفیدپوست اند.بعضی از آدم ها قد بلند و بعضی قد کوتاه اند و بعضی هم قدّشان متوسّط است. بعضی از آدم ها چاق اند و بعضی لاغرند و بعضی هم نه خیلی چاق اند و نه خیلی لاغر.

به خاطر این تفاوت ها نباید دیگران را مسخره کند. همه ی مردم را خدا آفریده است. پیش خدا، همه ی انسان ها با هم برابرند. خدا اجازه نداده که کسی شکل و رنگ و قد و قیافه ی بندگان او را مسخره کند.

حضرت محمد(ص) کسی را مسخره نمی کرد. او از یارانش هم می خواست که کسی را مسخره نکنند. یک بار دید که شتر چران ها، شغل گوسفند چران ها را مسخره می کنند. خیلی ناراحت شد. بعد هم فرمود:

«من هم وقتی به پیامبری انتخاب شدم، برای قبیله ام گوسفند می چراندم.»

 

 

 

 

 

 

چرا نباید دروغ بگوییم؟

آیا قصّه ی چوپان دروغگو را شنیده ای؟ او یک روز فریاد زد و به دروغ گفت:

«ای مردم! به دادم برسید که گرگ به گلّه ام حمله کرده است.» مردم به کمک او رفتند ؛ ولی دیدند که چوپان دروغ گفته است .

فردای همان روز ، باز هم چوپان دروغگو به فکر فریب و آزار مردم افتاد. او باز هم فریاد زد :« ای مردم ! کمکم کنید که گرگ به گلّه ی گوسفندانم حمله کرده است .» مردم این بار هم به کمک او رفتند ؛ ولی دیدند که همه ی گوسفندان او سالم اند و اصلا گرگی حمله نکرده است .

روز بعد ، گرگ به گلّه ی چوپان دروغگو حمله کرد امّا هرچه چوپان فریاد زد و کمک خواست ، کسی به او کمک نکرد . مردم گفتند: « حتما امروز هم چوپان دروغ می گوید.» گرگ ، بعضی از گوسفند های چوپان را کشت و بعضی از آن ها را هم زخمی کرد. چوپان درغگو، تازه آن روز بود که زشتی دروغ را فهمید.

وقتی ما دروغ می گوییم، اعتماد مردم را از دست می دهیم و مثل چوپان درغگو می شویم. آن وقت اگر راست هم بگوییم، کسی حرفمان را باور نمی کند.

حضرت محمد(ص) هیچ گاه دروغ نمی گفت. او از این کار خیلی بدش می آمد. او حتّی به شوخی هم دروغ نمی گفت. او از دروغ کوچک و بزرگ دوری می کرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن عطارروشن